سلام
اينکه بخوای بعد از اين همه مدت بنويسی يک جورخيلی خاصی است ... يکهو می مونی که مثلاً اولش چی بگم ، بی خيال بابا اونقدر ها هم سخت نيس ديگه :
امتحانا تموم شد ؛ بايد خوب می شد ها... ولی مثل هميشه شد ! اين بروبچ هم که از همون اول معلوم بود نمره هاشون از من يکی بهتره . حالا مونده يه پروژه که بايد تا 21 تحويل بدم اما هنوز هيچ کار نکردم . يه خورده رفته ام تو نخ داستان خوندن ، بعد مدتها اين کتاب " به کی سلام کنم " از سيمين دانشور را خوندم و اصلا هم خوشم نيومد، یه جورائی خيلی معمولی بود . می خوام برم اين کتاب " چراغها را من خاموش میکنم " رو هم بخرم ، به نظرم بايد کتاب خوبی باشه .هر کی کتاب خوب داره به من بگه برم بخونم... دوست داشتم تو اين تعطيلات برم سينما ولی يه فيلم باحال که حال و حوصله کنی بری ببينی هم نيس ، تا جايی که من ديدم همشون در پيت بودن . چند شب پيشا با بروبچ رفته بوديم نمايشگاه کامپيوتر : هيچی نداشت ...هــــــيچی هـــــــيچی ...خلاصه که الان زندگی خيلی معموليه ...تريپ هفته هم افسردگی خفيف با آه کشيدن صبحگاهی يه .
يه چيز ديگه هم بنويسم و برم : برای " ای دل غاقل " جونم ... به نظرم اين بيت خيلی با اون بيتی که نوشتی می خونه :
" چو می توان به صبوری کشيد جور عدو چرا صبور نباشم که جور يار کشم "
اميدوارم که درس نوشته باشمش...همين ديگه . خدا فظ
خرطوم کوچولو .
من امروز يه دوست رو ناراحت کردم،البته شايد فقط از روی شناخت اشتباه شايدم تصميم اشتباه ،اما به هر حال هنوز اونجوری که بايد دنيای اونو نفهميدم ، به هر حال سر اين مساله بدجوری به خودم بدهکار شدم ،البته بگم که فکر نکنيد اين ناراحتی يه جور ناراحتی عادی بود البته ازش معذرت خواهی کردم ،شايد به يه عبارت از خودم معذرت خواهی کردم چون اين کار فکر نکنم برای اون ارزشی داشته باشه،بگذريم...
اين آقای منتظری رو هم بالاخره آزاد کردن تا ببينيم چه شود.
«غم زمانه خورم يا فراق يار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم»
"ای دل غافل"
اين چند روز تعطيلی هم بد نيس ها..اما وقتی امتحان نداری آهنگ زندگی چقدر کند ميشه..شايدم وقتی امتحان داری خيلی تند ميشه..نمدونم والا.اين چند روز هم فقط دارم تصميم ميگيرم اگر چه تو خلا، خوب فکر کنم ترم جديد خيلی کارا دارم،الان که دارم استراحت ميکنم بعدش ببينم از کجا شروع کنم.
بعدشم دارم فکر ميکنم که"امان از سرو افتاده"که بماند برای بعد....
راستی تولد "مونا"که ديگه جدی جدی داره نامبر وان ميشه رو اساسا تبريک بگم تا يادم نرفته.
الان هم يه عالمه کتاب دارم دستم که بايد تمومشون کنم اگر چه وقتی درسا شروع ميشه منم بيشتر کتاب ميخونم اينم در نوع خودش جالبه ها،بخصوص وقتی ميان ترم دارم شديدا کتاب خون ميشم(البته غير درسی).
"ای دل غافل"
سلام بر همه
عرضم به حضورتون که ما يه مدتی بيخيال بلاگ و اصلا اينترنت شديم که خير سرمون امتحانامونو بديم که اونم همچين شاهکاری نکرديم..
خلاصه بعد از دو هفته و اندی تازه ديشب نشستم پای اين تارجهانی و يه سری به بلاگ بعضی از بچه ها زدم که اونام بعضياشون زده بودن تو خط درس بعضياشونم که مينويسن..خلاصه برای همشون خيلی دلم تنگ شده بود ،انگار يه چيزی گم کرده بودم.حالا باز اومدم که از همه دوستام چيزی ياد بگيرم .
قربون همتون..
"ای دل غافل"
عرضم به حضور همه بچه ها و بزرگای گلم نميدونم چرا يه مدتی اصلا حال و حوصله نوشتن نداشتم شايدم حرفی برای گفتن نداشتم،حالا نه اينکه از اول خيلی حرفهای جالبی ميزدم(همينو بگو...).بعدشم اين دو تای ديگه چمدونم چه کار ميکنن!
"آنالوگ"که حتما خر ميزنه،ناز شستش..(قرار شده از اين جور گيرا به هم نديم)،"خرطوم کوچولو"هم ايضا، اين بچه فکر کنم کُنه مخابرات رو اين ترم در آورد، ما که بخيل نيستيم.
هفته ديگه هم امتحانا شروع ميشن الکترونيک2 رو که از همين الان ميشه بيخيال شد،آب در هاون کوفتنه،بقيه رو هم اگه 19.5 نشم لااقل 20 ديگه ميشم...بگذريم.
خودمم هم خوشبختانه بر خلاف مرسوم کمتر قاطيم،الحمدالله.
راستی امشب يکی از دوستای عزيزم ميگفت احمق بودن يعنی احمقانه رفتار کردن بعضی وقتا چقدر لذت بخشه،راست ميگه ها...
«آسوده بر کنار چو پرگار ميشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در ميان گرفت»
"ای دل غافل"
من ميخواستم يه جور ديگه به مطلبی که "خرطوم کوچولو"ی عزيزم بيان کرد نگاه کنم،راستش من مثل "مين" نميبينم.به نظر من اينا صرفا نردبانهايی برای ملت هستند که تا وقتی ميتونن وزن روی خودشونو تحمل کنن و ارتفاعشون مناسب هست بايد از اونا بالا رفت.(البته من به اين مورد خاص اصلا کاری ندارم) و يه چيز هم در مورد نظر "پرگار" عزيز اگرچه با قهرمان پروری کاملا مخالفم،اما برای پيشبرد هدفهای يک جامعه، قشری که به اصطلاح" نخبگان جامعه " ناميده ميشوند نقش بسيار مهمی دارند و همين...
"ای دل غافل"
|
| |
|