CRYPTEX


خوندن كتاب "رمز داوينچي" (دَن براون) و بعد از اون تماشاي دي وي دي فيلم (ران هاوارد)، رويهم دو شب گذشته منو به خودش اختصاص داد و اين يادداشتيه كه امروز صبح راجع به فيلم نوشتم:
عليرغم اينكه ران هاوارد به ويژه در سالهاي اخير آثاري ارائه كرده كه مورد توجه محافل منتقدين قرار گرفتن (اشاره به فيلم موفق "يك ذهن زيبا" و فيلم "گمشده" از بهترين وسترن هاي سالهاي اخير)، اما با خودم فكر مي كردم كه چرا هيچ گاه از كارگردانهاي محبوب و مورد علاقه من نبوده؟! شايد يه جور بي اعتمادي نسبت به كارهاش احساس مي كردم... شايدم احساس نادرستي بود... ولي تماشاي فيلم جنجالي "رمز داوينچي" بهم ثابت كرد كه درست فكر مي كردم...
كتاب براون به خاطر قالب فيلمنامه اي و سينماييش به قولي خوراك فيلم شدن بود... و به همين علت، كار فيلمنامه نويس رو بسيار راحت مي كرد... اما متأسفانه اين لقمه جويده شده توسط براون رو هاوارد به خوبي هضم نكرد... حداقل از تجربه فيلمسازي چنين كارگرداني انتظار ميرفت كه خيلي بيشتر از اين به غناي روايي فيلم بپردازه و به تكنيك بسنده نكنه...
شايد بزرگترين مشكل فيلم رو بشه اشتباه انديشي و كژفهمي هاوارد و فيلمنامه نويسش (كه كارنامه چندان درخشاني هم نداره) از ماهيت و حقيقت داستان دونست و همچنين ناتواني اون در به تصوير كشيدن و القاي "راز آلودگي"... كاملاً مشخصه كه نگاه اونها به جريانات و مباحثي كه در داستان بيان شده، سرسري، سطحي و ساده انگارانه بوده و از ميون اونا تنها تعدادي رو دستچين و نه گلچين كرده و در فيلمنامه لحاظ كردن، در حاليكه بسياري از موارد رمز آلود موجود در داستان كه قدرت تعليقي زيادي هم دارن، نه فهميده شده و نه در متن فيلمنامه به چشم مي خورن... حاصل كار نشان از دست پاچگي كارگردان براي جمع كردن داستان داره نهايتاً آنچه مي بينيم، ملغمه اي (دو ساعت و ربعه) كسالت بار از پريشاني، نارسايي و گنگيه كه با تصاوير بيش از حد تو در تو وعجولانه و فلاش بکهای نامفهوم و بیش از اندازه خلاصه و بریده شده به فيلم تزريق شده و اون رو از نفس انداخته ...
از سويي، فيلم يك اثر به شدت محافظه كارانه س و اثر جسورانه براون، تبديل به معجوني بي رمق و رقيق شده كه تمام سعي اش بر اين بوده كه "مذاق همگان را خوش آيد"... فيلم به شدت متكي به فيلمنامه ضعيفشه و تقريباً از ابتكار تهي ست...
وقتي فيلمي چنين حفره هايي داشته باشه... ناخودآگاه توجه بيننده به بازي بازيگراش معطوف مي شه. جالب اينجاس كه بازيگرها هم انگار به اندازه كارگردان گيج شدن و اين هم بد جوري توي ذوق بيننده مي زنه...
انتخاب بازيگرها نه تنها هوشمندانه نبوده بلكه اشتباه هم بوده و بازيها هم اصلاً توقع بيننده رو برآورده نمي كنن... تام هنكس و ژان رنو، يكي از ضعيف ترين بازيهاشونو ارائه كردن و اودري توتو با ارائه يك شخصيت نيمه فانتزي نشون داد كه بالكل به درد نقش هاي جدي نمي خوره... تلاش يان مك كلن هم بي فايده و باور ناپذيره و حاصلي به دنبال نداشته... پل بتاني حيواني درنده خو و مطلقاً فاقد تفكر تصوير شده كه جز چند "شبه جمله" چيزي به زبون نمي آره ...شايد آلفرد مولينا تنها كسي باشه كه هنرش رو با حضور كوتاهش به رخ مي كشه كه صد البته دردي از فيلم درمان نمي كنه...
جملات و بويژه تك جمله هاي كوبنده متن كتاب كه بعضاً در فيلمنامه وارد شدن، اونقدر بي حس وحال و بي رمق بر زبان بازيگران جاري مي شن كه حرص آدم رو در مي آرن... به نظر مي رسه همگي خسته ان و اين خستگي البته از همون سردرگمي و گيجي حاكم بر جمع ناشي مي شه... به طور كلي حركات و ريتم بازيها با ضرباهنگ فيلم تناسبي نداره... حتي گاهي احساس مي كردم كه تام هنكس و ژان رنو براي اجراي چنين نقشهايي زيادي پير به نظر ميان...
با توجه به وضعيتي كه تشريح شد، انتظار نمي ره كه شخصيت پردازي ها هم به درستي صورت گرفته باشه، هرچند شايد اين اشكال وارد باشه كه شخصيت اصلي داستان همون "رمز" هستش... اما همين بيو گرافي و فلسفه اين رمز و رمز گذاري و رمز شكافي ها هم اونقدر با عجله سر هم شدن كه ديگه جايي براي اين اشكال باقي نمي ذارن...
به هر حال هر چند به نظرم داستان براون قوي و تكان دهنده اومد، اما پرداخت ران هاوارد از "رمز داوينچي" نمونه اي بسيار معمولي از فيلمهاي محتوا گريز امروزي بود كه با صرف تكيه بر وجوه تكنيكي و جلوه هاي بصري سعي در پوشاندن كاستي هاي خود و حداقل راضي نگهداشتن مخاطب عام دارن...
فيلمي كه بيش از اندازه حاشيه داشت و يك "هياهوي بسيار براي هيچ" ديگر در تاريخ سينما رقم زد كه به راحتي به دست فراموشي سپرده مي شود...

والسلام


آلرژيک ++ 1:25 PM ++


تا تو با مني زمانه با من است

جمعه شب در معيت دوستان عزيز و نازنين غير كُرد و غير تهراني (همون شهرستاني) به "كنسرت شور كامكارها" مشرف شديم. آقا (وخانوم) اين عزيزان، خانوادتاً ما را سر شوق آوردند چه سر شوق آوردني! در ضمن جاي دوست كُردمون رو هم خالي كرديم كه حتي اگر او هم بود يك كلمه نمي فهميد اما خوب، جوان است و هزار آرزو و البته راه نرفته. القصه، اينا رو گفتم كه اولاً از اون دوستان تشكري كرده باشم كه آنها هم به ما حال دادند حال دادني (خدا از دوستي كمشون نكنه!)، ثانياً براي كامكارها و اقوام وابسته هم آرزوي توفيق روزافزون الهي! و ثالثاً براي آقاي علي دايي و خانواده محترمشون بخاطر تلطيف فضا آرزوي طول عمر با بركت!
حواشي:
برخي دوستان دانسته، نون خودشون ره آجُر كردند كه "من معذرت مي خوام!".
نتيجه گيري وي‍ژه:
خطاب به استاد و سرورمون استاد "محمد رضا لطفي" : آخه آقاي من تو نونت كم بود يا آبت يا هيچ كدام يا هردو؟!

اي دل غافل ++ 1:28 PM ++




تنهائيه سارا
مريم
ريرا
بر و بچس برق ٧٩
پسر شجاع
بامداد
سلام
اسکيزو فرنی
حاج امير
تحرير
نفيسه
مسعودچشم آبی
پيشی
چشمه نوش
شهرنازومحمد
پارسا
ربل
ليست بلاگهاي
دانشجويان


  • August 2002
  • September 2002
  • October 2002
  • November 2002
  • December 2002
  • January 2003
  • February 2003
  • March 2003
  • April 2003
  • May 2003
  • June 2003
  • July 2003
  • August 2003
  • September 2003
  • October 2003
  • November 2003
  • December 2003
  • February 2004
  • March 2004
  • April 2004
  • May 2004
  • June 2004
  • July 2004
  • August 2004
  • September 2004
  • December 2005
  • January 2006
  • February 2006
  • March 2006
  • April 2006
  • May 2006
  • July 2006
  • September 2006
  • November 2006
  • December 2006
  • January 2007
  • May 2007
  • July 2007
  • December 2008
  • September 2010




  • Powered by Blogger