باز آخر ترم شد و ما و بر و بچس مربوطه، کاسه چه کنم چه کنم دست گرفتيم و چون هر ترم همچنان زندگی ادامه داشته است و زندگی شيرين است و .... فعلاً بی خيال تا بعد!
اما بنده به اتفاق اين آنالوگ از سر علافی مزمن عنر عنر پا شديم رفتيم به بزرگداشت جناب گل آقا! اما هر چی نشستيم گل آقا رو نديديم و حسرت ديدن ايشون برای ما همچنان موند(و ايضاً آنالوگ)! ولی در عوض اين مسعود آقای گل(دور از جون!) رو ديديم بعد از ساليان....از همه جالبتر اينکه جفتمون اينقده بی معرفت بوديم که هيچکدوممون همديگه رو نشناختيم(هر چند بازم من..) خلاصه کلی خوشحال شديم که پس از اين همه سال خلاصه چشممون به جمال يکی از دوستهای خيلی خوب قديمی روشن شد. البته بی معرفت می خواد بذاره بره آمريکا...در هر صورت همين يک نظر هم غنيمت بود. ديگه اينکه زمونه چه می کنه و....
"ای دل غافل"
کسی که می تواند انسانها را بشناسد، بی شک "برگزيده " است و حتماً متعهد!!
....و چه سخت است....همه چيز!...اگر.........................و اين خلا به کجا ختم خواهد شد؟!
....و چه پايان خوشی خواهد داشت اگر .............؟!
آری. شايد اگر اینطور می رفتيم، نتيجه ای جز اين داشت اما آيا مگر تا کنون چنين رفته ايم که هم اکنون چنين باشد؟! پس بگذار روان باشيم در مسير خود تا اينکه اين نيز بگذرد .
ای که در کشتن ما هيچ مدارا نکنی
سود و سرمايه بسوزی و محابا نکنی
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد اين قوم خطا باشد هان تا نکنی
.....
بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد
از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی
"ای دل غافل"
|
| |
|