ایزد بانوی خاطره
ما نشانه ای بودیم، بی تعبیر ما بی درد بوده ایم و چه بسا زبان خویش را در غربت از دست داده ایم. آن گاه که به راستی در آسمان جدالی سخت بر سر انسان برپاست ماه های تابان از میان می روند دریا نیز چنین می گوید و رودهای خروشان خود باید مسیر خویش را بیابند بی شک. اما کسی هست کسی که قادرست هر روزه این همه را تغییر دهد او را کمتر به قانونی نیاز است صدای رقص برگها و درختان بلوط در باد به گوش می رسد در باد و سپس در کنار عطر شراب... زیرا آن آسمانیان قادر به انجام هر کاری نیستند و در حقیقت موجودات فانی به هر روی به پرتگاه می رسند و پژواک صدایی باز می گردد با آن ها زمان به درازا می کشد اما حقیقت رخ خواهد داد … هولدرلین- شاعر یونانی
|