شايد بعدا خطش بزنم... يه چيزي مث بغض بهم فشار مياره... ميدونم بغض نيس... اما از اون قويتره... برگشتن به خونه... چند خط نوشته و دو سه تا عكس... هواي خوب ولي دلي گرفته... چرا وقتي بايد گريه كنم...تظاهر به خنديدن ميكنم؟!... وقتي حرفي براي گفتن ندارم... چرا بايد حرف بزنم؟!... خلوتم...شلوغتر از اونيه كه به نظر مياد... بد جوري دلم ميخواد گريه كنم...
دو خط از فيلمنامه فيلم اتاق پسر اثر ناني مورتي: - بالاخره فرموش مي كنه مگه نه؟!... -آره ...بايد فراموش كرد....
|