«...آدميزاد روزی با ديدن دو چشم سياه، زير و زبر می شود، بهش فکر می کند، هر شب خوابش را می بيند، دو ماه و چهار روز به جستجويش می پردازد، وقتی آن را به دست آورد، در می يابد که جنازه ای روی دستش مانده است...»
اين جملات از کتاب "پيکر فرهاد" اثر " عباس معروفی" انتخاب شده یود. در هفته گذشته از جناب آقای معروفی دو تا کتاب خوندم يکی اين، يکی هم "سمفونی مردگان". از کتاب "سمفونی مردگان" شديدا خوشم اومد، به نظر من بر حسب نوع روايت داستان در زمره بهترين رمانهايی است که تا کنون خوانده ام و در حد يک شاهکار می تواند بيان شود. اما در مورد "پيکر فرهاد" راستش هنوز بايد بيشتر روش تامل کنم. اما در کل از شيوه نگارش آقای معروفی بسيار خوشم آمد.
در ضمن بالاخره موفق به ديدن فيلم "Blue Velvet" اثر جناب آقای "David Lynch" «دامت افاضاته» شدم.
بعد از " The Lost Highway" و"Mulholland Drive" اين سوم فيلمی بود که از لينچ ديدم و باز نفهميدم.
خلاصه اينکه لینچ تو هر فيلمش مجبورت می کنه شديدا تسليم شی، اجازه هيچ اظهار نظر اضافی غير از همونی که داری می بينی رو بهت نميده. بايد دستها رو ببری بالا و بگی باشه هرچی تو بگی! اگه شما نظری درباره فيلمهای حضرت استاد دارين بگين بلکه ما هم يک قدم بر داريم.
"ای دل غافل"
|