اولا که بچه ها از اين دهه مبارک!زياد نوشتن ديگه حرف زدن من موردی نداره.بعدشم انتخاب واحد رو همينجوری آبگوشتی انجام داديم ديگه اينکه هر چی ميکشم از دست اين "آنالوگ" اِاِاِ...
بعدشم ميخواستم از يه حس که اصلا درک درستی ازش ندارم براتون بگم شايد شما بهتر بشناسيدش،اونم يه جور انتظاره بدون اينکه هدف انتظار يا دليلش رو بدونين!
آيا تا حالا براتون پيش اومده که الکی ذهنتون مشغول باشه بدون اينکه به چيز خاصی فکر کنين!
خلاصه اينم يه جورشه ديگه؟!.....
راستی من از مطلب "يادداشتهای شبانه"ريبل خيلی خوشم اومد،حتما يه بار بخونيدش.
«ياد باد آنکه چو ياقوت قدح خنده زنی
در ميان من و لعل تو حکايتها بود»
"ای دل غافل"
|