سلام !
اول : هر کي يه عکس گربه(ترجيحاً بچه گربه ) خوشگل داره حتماْ به من بگه....حتماْ که خيلي حياتيه !
دوم : صبح داشتم يه وبلاگی رو می خوندم از بالا تا پائين اش هی شعر نوشته بود...شعرهای عاشقانه سوزتاک : من برای تو زنده ام و من برای تو فلان و تو برای من بهمان و... هی راه براه هم پرسيده بود " شما تو زندگی تون عاشق شدين ؟! " ... يه چند وقتيه مشکل پيدا کردم با اين جور حرفها خيلی اساسی. نمی دونم ولی به نظرم الگوی ليلی و مجنون توی زمانه ما يه جورائی خيلی مسخره و غير واقعی به نظر می آد... واقعاً می شه با يه همچين تفکری توی دنيای امروز زندگی کرد ؟
سوم : امروز فهميدم که اين وبلاگضد خاطرات رو يکی از بچه های خودمون می نويسه...من که خيلی حال کردم باهاش ؛ شايد به خاطر اينه که من از قبل می شناختمش ، اگه دوس داشتين يه سری بهش بزنين...
چهارم :( ببخشيد که هی من از اين شاخه به اون شاخه می پرم ؛ ولی چه لزومی داره که آدم همش راجع به يه موضوع حرف بزنه ؟!) با اينکه امروز نامه قاسم شعله سعدی رو سه نفر به من ميل زده بودن و يکی شون هم نوشته بود که چه قدر نامه ء مهم و تاثير گذاری بوده ، ولی من زياد ازش خوشم نيومد ...کلی از نامه راجع به اينه که شرط مرجعيت در مورد رهبر!! وجود ندارد ؛ خب حالا واقعاً آيا تمام ايراد و مشکل رهبر !! همينه ؟! مثلا اگه مرجع بود چه فرقی می کرد ؟ آيا هنوز هم فکر می کنيم که اگه طرف احکام شرعی رو بهتر بلد باشه ؛ راجع به مسائل سياسی و اجتماعی و ... هم می تونه بهتر نظر بده ؟!
خرطوم کوچولو !
|
| |
|