سلام !
راستشو بخواين امروز من مثل هميشه باز تو عالم هپروت بودم و داشتم با خودم صفا مي كردم كه اين آنالوگ رو ديدم ؛ تا اومدم بگم :" به به...حــــالتون چطوره ؟! " ديدم شده عينهو برج زهرمار...همچين اومد منو دعوا كرد كه از صبح تا حالا كلي تريپ ام عقده حقارت و كمبود عاطفي و افسردگي و اين جور چيزا بوده...!! يكي نيس بهش بگه : " آخه بچه هم زدن داره ؟ همين كارا رو مي كني مردم نفرين اِت مي كنن ، كامپيوترت مي سوزه ديگه..." همين خود من همچين پشت سرت آه كشيدم كه تا دو ماه ديگه هم بعيد مي دونم كامپيوترت درست شه ...
تا حالا حتماً براتون پيش اومده كه احساس كنين همش در حال دويدنين ،ولي باز هم عقب مي مونين؛باز هم همه كاراتون تموم نميشه ... يه جورائي احساس چندش آوريه . خب تو اين روزا من همش همين احساس رو دارم ...هي به خودم مي گم چرا مي خواي 100 تا كارو باهم انجام بدي؟ چرا اينقدر از شلوغ پلوغ بازي خوشت مي آد؟ تو كه مي دوني باز وسط كار تو همشون مي زاي ...آخه پس چرا باز آرنولد بازي درمي آري؟! خودم هم موندم ...نمي دونم !
خرطوم كوچولو .
|